شب عید و لحظه ی تحویل سال

ساعت 12:30 ظهره...بابا حسن از سر کار اومده خونه...بخاطر بیخوابی شب قبل حسابی خسته ست و

چشاش قرمزه...میخواست استراحت کنه ولی تو وروجک بلا ، بس که گریه کردی نزاشتی کم بخوابه.

ساعت ها خیلی سریع میگذره...من هفت سینی رو که شب قبل آماده کرده بودم روی میز چیدم

و بعد

رفتم حموم

    

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ساعت نزدیک 8:20 دقیقه ست...بابا حسن داره قرآن میخونه و شما تو بغل من داری بازی گوشی

میکنی....پسر قشنگم بیا باهم یکم دعا کنیم...واسه اونا که دیگه پیش ما نیستن مثل آقا جو ، خاله

مرضیه و مامان بابا حسن....واسه اونا که مریضا و میخوان سلامتیشونو دوباره بدست بیارن...واسه اونا

که میخوان برن مسافرت که سلامت برگردن...واسه اونا که تو زندگیشون مشکل دارن تا مشکلاتشون

حل شه... دعا کنیم تا توی این سال جدید خدا برامون بهترین ها رو مقدر کنه ...دعا کنیم تو این سال

جدید زودتر امام زمانمون بیاد...

حالا بیا یکم شکر کنیم...واسه اینکه خدا بهمون فرصت داده تا یه بهار دیگه رو ببینیم...واسه همه ی اون

مهربونی هایی که خدا در حقمون کرده و ما ندیدیم....واسه اینکه ما رو در کنار هم قرار داده نه جدا از

هم...خدارو شکر کنیم که تو امثال پیشمونی ، تو بغلمی صحیح و سالم...

------------------------------------------------------------------------------------------------------

یا مقلّب القلوب و الابصار

یا مدبر اللیل و النهار

یا محوّل الحول و الاحوال

حوّل حالنا الى احسن الحال

ساعت 20:27:07

امیر حسین نازم اولین بهار زندگیت رو تبریک میگم. عشق من عیدت مبارک.تو همون فرشته ی آسمونی

هستی که خدا به من هدیه داده.