چهار ماهگی فسقلیه من
سلام عروسک قشنگم.الان که دارم واست مینویسم ساعت 1 صبح. مامان با اینکه خسته ست اصلا
خواب نداره. امشب خاله زری اومد خونمون و تورو برد حموم . توی حموم خیلی گریه کردی آخه حسابی
خواب داشتی. الانم شیر خوردی و راحت خوابیدی . پسر عزیز تر از جونم ، بیست و سوم این ماه که بهمن
هست چهار ماهت تموم میشه. شبها و روزها مثل برق و باد میگذره . انگار همین دیروز بود که تورو
گذاشتن توی بغلم و من واسه ی اولین بار وجود قشنگتو با همه ی وجودم حس کردم.
حرکت ها و دست و پا زدنات حسابی تغییر کرده. من و بابایی رو خیلی خوب میشناسی.همیشه صبح
وقتی میخوام برم تو آشپزخونه که به کارام برسم تو بیدار میشی. منم کلی باهات بازی میکنم و تو هم یه
عالمه واسه مامان خودتو لوس میکنی و میخندی. آخ که مامان قربون اون خنده های نازت بشه... بعد از
اینکه از بازی کردن خسته میشی ، بالشتو میزارم روبه روی تلویزیون ، تو هم بی سرو صدا برنامه ی کودک
نگاه میکنی و اونقدر هیجان زده میشی که کف دستات و پاهات از عرق خیس میشه...
بعضی روزا هم مجبور میشم تورو با خودم ببرم تو آشپزخونه و همینطور که بغلم هستی ناهار درست کنم
آخه خیلی خیلی نق میزنی.اینطوری هم واسه ی من سخته هم واسه تو کوچولوی نازم خطرناک و لی
دیگه چاره ای نیست.
راستی ، عزیزم یکی از بزرگترین کارایی که باید میکردیم انجام شد. اونم ختنه ی تو بود! که با دایی صادق
جون و خاله زری و داداشی پیمان تورو بردیم مطب آقای دکتر . دستشون درد نکنه که مارو تنها
نذاشتن... شکر خدا تو هم خیلی پسر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی.
اینم چندتا از عکسای شما پسر مهربونم: