اولین باری که سوار رورویک شدی
سلام نفس من. سلام پسر من طبق معمول امشب حوصلت سر رفته بود و همش نق میزدی. بس که من و بابا جون شما رو تو خونه راه بردیم و توی اتاقت بردیمو آوردیم خسته شدیم. تا اینکه تصمیم گرفتم رورویک تو از اتاقت بیارم بیرون و تورو بشونم توش... اولش تصور میکردم که اصلا خوشت نیاد ، ولی وقتی تورو گذاشتم توش از خوشحالی کلی دست و پا زدی و همش به من و بابا جون نگاه میکردی و میخندید...وای که چقدر واسم لذت بخش بود تو اونجوری میخندیدی...چقدر واسم لذت بخش بود پای کوچیکتو میزدی به سرامیک و یه عالمه میرفتی عقب ولی انقدر توی رورویک ریزه میزه بودی که مجبور شدم اون پارچه ای رو که توی 2 ماهگ...
نویسنده :
فاطمه
2:04